جدول جو
جدول جو

معنی قاسم خانی - جستجوی لغت در جدول جو

قاسم خانی
(سِ مِ)
ابن صلاح الدین الخانی (1028- 1109 هجری قمری / 1619- 1697 میلادی) یکی از دانشمندان متصوف و از مردم حلب است. وی به عراق و حجاز و ترکیه سفر کرد و به حلب برگشت و تا هنگام مرگ متصدی منصب افتاء بود. تألیفاتی دارد و از اوست: 1- السیر والسلوک الی ملک الملوک، چاپی. 2- تصوف. 3- شرح علی الجزریه، در تجوید. 4- رساله فی المنطق. کتابهای اخیر خطی است. رجوع به سلک الدرر ج 4 ص 9 و اعلام النبلاء ج 6 ص 416 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 11 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ مِ جُ)
ابن حنظله الجهنی یکی از سرداران لشکر علی (ع) در جنگ صفین است. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 545)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
تیره ای از ایل جلیلوند که در اطراف قزوین سکونت دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 368)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شیروان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، در 48000گزی جنوب خاور چرداول و کنار راه مالرو شیروان به مهران واقع و کوهستانی و سردسیر است، 250 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
دهی از دهستان کفرآور بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع در 30هزارگزی شمال خاوری گیلان و 4 هزارگزی باختر قیطول. دشت و معتدل و دارای 215 تن سکنه است، آب از رود خانه کفرآور دارد. محصول آن غلات و پنبه و ذرت و توتون و صیفی و تریاک و لبنیات و میوه جات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و از اهل کلهر هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن اصبغبن محمد بن یوسف بن ناصح بن عطاء بیانی، مکنی به ابومحمد آزادشدۀولیدبن عبدالملک. یکی از پیشوایان علم و ادب و از حافظان بود. اصل او از بیانه است. در قرطبه سکونت گزید و در همانجا به سال 340 هجری قمری در سن پیری وفات یافت. گفته اند که تا دو سال پیش از مرگش چیزی از وی شنیده نشد. وی از جماعتی از دانشمندان حدیث شنیده و تألیفاتی دارد. از اوست: 1- کتاب الحمر. (در سنن). 2- کتاب فی احکام القرآن که بر ابواب کتاب اسماعیل بن اسحاق قاضی نوشته شده. 3- کتاب المجتنی که بر ابواب کتاب ابن الجارود ’المنتقی’ نوشته شده. ابومحمد علی بن احمد گوید المجتنی دارای احادیثی بهتر و سندهائی عالیتر و خلاصه سودمندتر از کتاب المنتقی است. 4- کتابی در فضائل قریش. 5- کتابی در ناسخ و منسوخ. 6- کتابی در غرائب احادیث مالک بن انس که در ’الموطاء’ نیست. 7- کتابی در انساب. 8- بر الوالدین. 9- الصحیح. این کتاب به سبک صحیح مسلم نوشته شده است. 10- بدیع الحسن. بزرگی و جلالت و پاک سرشتی وی به حدی بود که زبانزد همه گشت و جماعتی از فضلای شهر او از او روایت کنند. رجوع به معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 154 و بغیه الوعاه ص 375 و تذکره الحفاظ ج 3 ص 67 و بغیه الملتمس ص 433 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 7 و کشف الظنون ج 2 ص 1920 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ نی ی)
ابن اصبغبن محمد بن یوسف بن ناسج بن عطاء، بندۀ ولید بن عبدالملک بن مروان است. وی از بیانه از توابع قرطبه در اندلس است، در قرطبه از بقی بن مخلد و محمد بن وضاح روایت شنیده و آنگاه به مکه و عراق و مصر کوچ کرده و از ابن ابی الدنیا و کبار روایت اخذ کرده و در فقه و حدیث و نحو و شعر دستی داشته و بر کتاب ابوداود تصنیف دارد. وی به سال 144 هجری قمری در 93 سالگی وفات یافت. (تاج العروس ’ب ی ن’)
ابن محمد بن قاسم اندلسی نوۀ قاسم بیانی معروف. از علماءاست. ابوعمرو احمد فرزند او از او روایت دارد. و احمد خود از مشایخ ابن حزم است. (تاج العروس ’ب ی ن’)
لغت نامه دهخدا
(سِبَ نی ی)
ابن محمد بن قاسم ابن محمد بن سیار اموی اندلسی قرطبی، مکنی به ابومحمد از بزرگان فقیهان و محدثان اندلس است. وی بندۀ ولید بن عبدالملک خلیفۀ اموی بود و از مجتهدانی است که قائل به حجه و نظر است. از تألیفات او کتاب ’ایضاح’ است در رد بر مقلدان. وی منسوب است به بیانه اندلس و در قرطبه به دنیا آمده و هم در آنجا به سال 276 هجری قمری درگذشته است. رجوع به تذکره الحفاظ ج 2ص 199 و شذرات ج 2 ص 170 و جذوه المقتبس 310 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 16 شود. در تاج العروس آمده است: قاسم بن محمد بن قاسم بن سیار اندلسی از دانشمندان است. وی به مذهب شافعی مایل بوده و بامزنی و جز او مصاحبت داشت. به سال 228 هجری قمری وفات یافت. فرزندش احمد بن محمد بن قاسم از او روایت دارد. (تاج العروس ’ب ی ن’)
لغت نامه دهخدا
(سِ مِ)
از علماء است. از اوست: شرح بر قصیدۀ ’لامیه فی الکلام’ احمد بن عبدالله جزائری. این شرحی است موجز که از شرح سوسنی اخذ شده است. (کشف الظنون چ 1943 ج 2 ص 1940)
لغت نامه دهخدا
(سِ خَ)
دهی است از دهستان میلانلو بخش شیروان شهرستان قوچان. در 58هزارگزی جنوب باختری شیروان و 2هزارگزی جنوب مالرو عمومی امیران به روزمان. در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. 142 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، پنبه، توتون و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ مِ)
از مهرۀ ارباب سخن طرازی است. در عهد اکبر پادشاه به هندوستان رسید و به ملازمت آصفخان وزیر از خوان وجودش قسمتی وافی ربوده به وطن باز گردید. او راست:
هیچ جا خاطر شوریده ام آرام ندید
همه آفاق مگر بهر دل من قفس است.
(صبح گلشن چ هند ص 328)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مکنی به ابوعبدالرحمن. بندۀ معاویه بود. عبدان مروزی وی را در شمار صحابه یاد کرده است. (الاصابه چ 1325 جزء 5 ص 282). صحابی به فردی اطلاق می شود که در زمان حیات حضرت محمد (ص)، با ایشان دیدار داشته، به رسالت او ایمان آورده و در حال مسلمانی از دنیا رفته باشد. این افراد، حلقه نخست انتقال دهندگان وحی الهی و سنت پیامبر به نسل های بعدی مسلمانان بودند. مطالعه و شناخت زندگینامه صحابه برای پژوهش در حوزه های حدیث، تاریخ اسلام و تربیت دینی بسیار اهمیت دارد.
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار. در 2هزارگزی جنوب خاور گاوبندی و کنار شوسۀ سابق بوشهر به لنگه و در جلگه واقع است. هوای آن گرم مالاریائی است. 275 تن سکنه دارد. آب آن از چاه وباران و محصول آن غلات و خرما و تنباکو و صیفی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سِ عُ رَ نی ی)
ابن حکم بن کثیر، مشهور به عرنی. قاضی و از رجال حدیث بود. منصب قضاء شهر همدان در روزگار هارون الرشید به وی مفوض گشت و در این شغل بود که به سال 208 هجری قمری وفات یافت. رجوع به تهذیب التهذیب ج 7 ص 311 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 9 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ مِ)
مولانا ابوالقاسم نجم الدین کابلی. از شاگردان عبدالرحمان جامی است. پدرش از ملازمان اردوی امیر تیمور بود. وی در کابل به دنیا آمد. در ملازمت میرزا کامران برادر همایونشاه به حج رفت. بعد از بازگشت به هرات و مرگ میرزا کامران به سال 964 هجری قمری به هندوستان رفت و در زمان اکبر شاه مدتی در بنارس و بعد در آگره اقامت گزید. و به سال 988 هجری قمری در 110 سالگی درگذشت. او راست:
بزن بر سینۀ من خنجری چند
زرحمت بر دلم بگشا دری چند
وفا ناید دلا از تنگ چشمان
مسلمانی مجو از کافری چند.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
یکی از عالمان و فقیهان مدینه در زمان عمر بن عبدالعزیز است. عمر وی را با نه تن دیگر از فقیهان مدینه خواست و به آنان گفت شما را برای آن دعوت کردم که طرفدار حق و عدالت باشید. اگر کسی را دیدید که بیدادگری میکند و یا یکی از فرمانداران من راه ظلم و تبهکاری پیش گرفته اند باید مرا آگاه سازیدو سپس متفرق شدند. (سیرۀ عمر بن عبد العزیز ص 32)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نواب قاسمخان، وی درروزگار دولت نورالدین محمد جهانگیر پادشاه از امرای بزرگ بود و به پایۀ والای تقرب سربلندی داشت. اصل وی از سبزوار است و زنش منیجه بیگم خواهر حقیقی نورجهان بیگم است و او دختر اعتمادالدوله و به جمال صوری واستعداد فطری و رموز دلفریبی و تقطیع لباس و بذله سنجی و سخن گوئی و شعرفهمی و حاضرجوابی از نساء زمان ممتاز بود و عطر گلاب کشیدن از مخترعات اوست. در اول حال به نکاح شیرافکن که از خوانین عمده و اسم با مسمی بود درآمد پس از چند روز شیرافکن به قتل رسید و او به همخوابگی پادشاه مشرف گشت. گویند نوبتی در سلخ رمضان پس از رؤیت هلال این مصرع بر زبان پادشاه گذشت:
هلال عید بر اوج فلک هویداشد
نور جهان بیگم فی الحال مصرع دوم را بر بدیهه رسانید:
کلید میکده گم گشته بود پیدا شد
بیگم را با قاسمخان مناظره و مشاعرۀ بسیار دست میداد و او را در فن شعر مسلم نمیداشت یک وقت طرح غزلی تازه در میان آمد و شعرای پایتخت از آن درماندند قاسمخان این سه بیت نوشته نزد بیگم فرستاد. از آن هنگام زور طبعش در سخنوری قبول فرمود و اینک ابیات:
گر شوی سایه نشین روزی به تخت باغبان
سایه بر خورشید اندازد درخت باغبان
فاخته چون دید بی گل باغ را نالید و گفت
از چه رو با گل نرفت این جان سخت باغبان ؟
جشن نوروز است و ابر نوبهار از فیض طبع
طرح کرد از سبزه و گل تاج و تخت باغبان.
آورده اند که روزی پادشاه آب خاصه ای طلبید و آبدار در کاسه ای گلی که در نهایت نزاکت بود آب آورد. چون نزدیک رسید دستش بجنبید و کاسه از فرط نزاکت تاب نیاورده از یک جانب شکست و آب در رکابی فرو ریخت قاسمخان ایستاده بود. پادشاه به جانب او نگاه کرد و این مصرع بخواند:
کاسه نازک بود و آب آرام نتوانست کرد
قاسمخان بر بدیهه مصرع دیگر رسانیده بیت تمام خواند:
دید حالم را و چشمش ضبط اشک خود نکرد
کاسه نازک بود و آب آرام نتوانست کرد.
نثرهای رنگین پر کار نیز بسیار بسیار داردو از کلیاتش معلوم میتوان نمود. او راست:
می پرستم می ز چشمم جای آب آید برون
گر بگرید بلبل از چشمش گلاب آید برون
یکره ار در چشم من آید خیال او بخواب
کی ز شوق آن دگر از چشم خواب آید برون
بسکه میل همزبانی با تو دارد هر کسی
گر ز شکل آینه پرسی جواب آید برون
ز اشتیاق همنشینیهای گوش و گردنت
بعد از این همچون صدف در از حباب آید برون
بسکه قاسم پر شد از مهر علی موسی رضا
سینه اش گر برشکافی آفتاب آید برون.
(تذکرۀ مرآت الخیال ص 72 و 73)
لغت نامه دهخدا